-
مرداب
جمعه 10 خرداد 1398 00:55
روزی می آید که من در مرداب تنهایی از غصه می میرم وتو آن هنگام برچشمهایی می نگری و دستانی را لمس می کنی که من در آن گمشده ام و از لبی شیرین تر بوسه می چینی . . . بر تابوتم نمی نگری می دانم .
-
دلهره
دوشنبه 24 آبان 1389 23:34
بر ثانیه هایم که می نگرم پر اضطرابند و مملو از دلهره چقدر خون دل خوردن بر این لحظه ها چقدر منتظر ماندن بر این باورها هیچ نمی ماند جز سایه ی پریشانی
-
۲۹ اسفند
یکشنبه 1 فروردین 1389 14:17
متولد شده ام در دنیای ب ی بهار و در میان دستانی سنگی قامتم را باهیاهویی برافراشتم که مرا به خفقان می کشید. به نابودی ونیستی تاروپودم را در منجلابی بافتند که خوف و وحشت بیداد می کرد تشویش . تنها آهنگ زندگی ام و غربت. تنها رنگ آشیانه ام سر در گریبان و در پی سرابی روانه ام به سایبانی می اندیشم که شاید باشد!...
-
خسته
چهارشنبه 19 اسفند 1388 15:43
-
دلم هواتو کرده
چهارشنبه 25 آذر 1388 16:18
تو که روزی زنده کردی تن این خراب بیمار دل بده به خاطراتش تا نشه فدای تکرار یه وقتایی یه روزایی یه جاهایی یه آدمایی یه اتفاقایی یهو مسیر زندگی ات رو عوض می کنند بدون اینکه اون لحظه بدونی که چه چیز ممکنه تغییر کنه. شاید اولش خیلی جذاب به نظر نرسه و برات بی اهمییت باشه حتی شاید آخرش هم خوب تموم نشه اما ممکنه یه چیزایی...
-
روزگار تنهایی
پنجشنبه 14 آبان 1388 23:16
من و خاطره هایت تو و شاید خیالم من و خواب سیاه چشمهایت تو حتی نگاه دستهایم من و دلبستگی با ابروانت تو و رفتن به شام لحظه هایم من و بی تو به سوگ خنده هایت تو و شاید صدای گریه هایم من و بی تو اسیر گام هایت تو و رفتن به جرم یاد هایم من و راضی به خواب بی صدایت تو و تلخی به دیدار نگاهم من و تنها نشستن در هوایت تو و حتی...
-
وقتی نیستی
سهشنبه 13 مرداد 1388 14:45
چشمانم در امتداد آخرین مسیرت جا مانده چه بیچاره اند که نمی دانند تو هنوز در تمنایی یا غرق در اندیشه ای دیگر و چه معصوم در جاده خیالت گم شده اند ........................................................................... می خواهم تمام برگ های دفتر خاطراتم باش ی و سطر سطرش بهانه ای باشد برای ازتو نوشتن نمی خواهم نجوای...
-
میزبان عشق
یکشنبه 31 خرداد 1388 18:26
نازنین ام بر بی مهری زمان پا بکوب و دستانت را برای مهربانی باز کن آغوش ات را میزبان عشق نما و این چنین وجود تیره ام را با مهر درآمیز ای شادی بخش سینه ام را بگشا که لحظه لحظه اش در دفتر تنهایی ات می رقصد.
-
حسرت
پنجشنبه 18 مهر 1387 22:44
تو چه کرده ای با دستانم که این چنین بر دوری ات سوگوارند این دستان نحیف هم چنان انتظارت را می نویسند تا در آخرین ترانه تو را بیابند ...................................................................................... رفتی و من با دیدگانی خونین لحظه لحظه گام هایت را شمردم و در دشت غربت عشق ات را جستجو کردم اما کاش می...
-
قصه عابری غمگین
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387 20:38
اندوه بی تو بودن مرا خواهد کشت ای آخرین تکیه گاهم مرا دریاب در این بن بست زندگی تنها به تو می اندیشم به تو که آغاز وپایان قصه ای قصه عابری غمگین که در لحظه لحظه خیالش تو را تصویر می کند مرا ببخش که تاوان خستگی هایم شدی و مرهم دل چرکین ام...
-
آواره ام
پنجشنبه 22 فروردین 1387 20:26
دل خوشی ام به تو بود که نوازنده نوازش ها یم بودی به نگاه دلبرانه ات که سطر سطر ترانه هایم بود صبورانه وجود یخی ام را حرارت بخشیدی و صدای خسته ام را آوازی دوباره پریدیم تا همنوا شویم اما سرنوشت شوم راه را بسته اینک در هر نفس به تو می اندیشم به کدامین گناه طرد شده ایم؟ و من گمشده ام در حیا ط کوچک ذهن ام ودر قاب غرق...
-
دل تنگی ام تمام نمی شود
سهشنبه 28 اسفند 1386 01:12
سلام دوستای گلم حال وهوای عیده. بازم یه سال جدید. من که حس وحال خاصی ندارم نه خوشحالم نه ناراحت اما نه انگار دل تنگم.دل تنگ واسه خیلی چیزا واسه رد شدن خیلی از ثانیه ها واسه یه دنیای آبی وخیالی کوچیک واسه گنجشک کوچولوی قصه واسه گم کردن برق چشمام واسه نجواهای قشنگ زیر درختای بلند یه کوچه رویایی واسه دستای همیشه گرم واسه...
-
تا ابد
یکشنبه 12 اسفند 1386 23:41
همه چیز آماده است آلوده شده ایم زمانی بیش نیست که تار و پودمان در هم تنیده شده اما اکنون آواره و سرگردانیم و خواهد آمد روزی که بشکافیم هر آنچه بافته ای همه چیز آماده است تا دستانمان آلوده جدایی شوند
-
فریاد شبانه ام را می شنوی؟
چهارشنبه 8 اسفند 1386 16:56
کاش روز جدایی چشمانم را کنار تو می گذاشتم تا امروز تماشاگر پاییز قلبم نمی بودند ........................................................................................................................ آن هنگام که بار سفر بسته بودم شبی را آغاز کردم که سکوت بیداد می کرد و تو فریاد می زدی... چقدر دلم تنگ است برق چشمانت...
-
فقط با تو
چهارشنبه 10 بهمن 1386 13:39
خیلی سخته آدم واسه کسی که زندگی کردن رو بهش یاد دادحرف بزنه اونم حرفای دلش رو شاید چیزایی که نوشتم وزن وقافیه نداشته باشه اما حرف دله . هر چی که قلم ام از دل دستور گرفته و نوشته رو من بدون کم و زیاد و بدون ویرایش واستون نوشتم . شما هم کمکم کنید هم واسه بهتر شدن وبلاگم وهم واسه سرو سامون گرفتن افکارم . دو تا جمله معروف...
-
تو
سهشنبه 9 بهمن 1386 01:19
هنوز جاذبه نگاهت مجذوبم نکرده بود که اتفاق به بام افتاد نمی دانستم جذبه ای دیگر مرا می کشد و لحظه وداع را التماس می کنی مات شده ام حیرانم وسرگردان زیر پای بی تفاوتی ها له شده ام در سکوتی تلخ تو برایم دست تکان می دهی و من خیره بر جاده می اندیشم به ابدیت جدا از هم فردا باید برویم غریبه ها منتظرند...
-
مجالی نیست
دوشنبه 8 بهمن 1386 14:53
نشانی ات کجاست؟ پشت کوچه های دل تنگی یا در سرزمین آوارگی ها و پریشانی ها با کدامین غزل تو را بخوانم وقتی که شعر مرا فریاد می کند مجالی برای عشق نیست وقتی که خاطره تازیانه ای است شب های مشوش خیال آلود را.....
-
بی تو هیچ ام
پنجشنبه 4 بهمن 1386 01:51
تقدیم به خالق بهانه هایم به تک ستاره اشعارم به تو به تو آواره ی سرزمین دلم و خانه نشین مطلق افکارم
-
حرف اول
چهارشنبه 3 بهمن 1386 20:56
همش دنبال یه جای دنج می گشتم واسه خلوت کردن با خودم سلام...